اشعار احمدیزدانی






عشقی تو وَ بوی خوب نانی به همه

آرامشِ خانه ای ، چو جانی به همه

نازِ نفسی ، سپیده دم ، شبنم و گل

موسیقی شادِ زندگانی به همه

چون چشمه زلالی و چو دریا موّاج

سرزندگی آب روانی به همه

آسایشِ در شبی ، خیالی راحت

صبری تو وَ اسرار جهانی به همه

سرسبزی جنگلی ، بلوطی ، راشی

کاجی تو وَ چون سَروِ چمانی به همه

در جوی روانِ زندگانی جشنی

دریای وسیع و بیکرانی به همه .

                      احمد یزدانی


بسته شد بازهم کمر از ما

تا بگیریم یقه از آمریکا

دامب دامب ترامپ شر شده است

ضرب شصتی نخورده تا حالا

نیستیم اهل جنگ و خونریزی

دور باشد خدا کند از ما

وقت تحمیل آن دگر ساکت

ننشینیم مثل پشمک ها

دودمان خراب آل سعود

میرود جمعشان به روی هوا

جنگ جنگ است و عزت و شرف است

یک کتاب است بحث این معنا.

احمد_یزدانی


‍ ای خالق من ، پرده برانداز ببینم

عشقی که جهان عاشق آنست چه عشق است؟

دیوار ندارد و درش باز به هرکس

وابستگیش دربدری هست ، چه عشق است؟

سوزانده و از بوی خوشش عالم و آدم

چون باده ن گشته از آن مست چه عشق است؟

سیراب کند با عطش هر تشنه لبی را ،

در بند کشد هرکه که دل بست ، چه عشق است؟

گویند که افلاک بنا شد به وجودش ،

هر دسته که همراه شده ، نگسست چه عشق است؟

از کرببلا جاری و در جوی جهان است

شاهراه جهان است نه بن بست ، چه عشق است؟

#احمد_یزدانی

#کربلا #اربعین #راهپیمائی_اربعین

.@ahmadyazdany


اربعین راز خدا هستی و سوگند عدد

شیعیان واژه ی رمز تو وَ احباب توایم

نقطه ی وصل جهان پهنه بین الحرمین

کربلا تا به نجف موکب ایجاب توایم

چشمه ی عشقی و ما تشنه ترین های زمین

عاشقانِ عطش و تشنگی ناب توایم 

راهی از عشق تو تا خانه ی ارباب جهان

راهیان حرم و نقطه ای از قاب توایم

اربعین آخر عشقی و جهانی هستی،

دلبر نازی و ما عاشق بی تاب توایم

این چه شوریست که از عطر تو عالمگیر است ؟

مست آن رایحه ، درگیر تب ناب توایم

غلغله بر همه ارکان جهان از نامت

روشن از نور تو در سایه ی مهتاب توایم

#احمد_یزدانی

#راهپیمائی_اربعین

#بین_الحرمین

.@ahmadyazdany


خاطرات جنگ چون گنجینه میماند ، از آن

میشود سینه به سینه نقل در متن زمان

کربلای یک به تیر شصت و‌ پنج ،رزمندگان

کرده اند آزاد مهران را بخون پاکشان

انتخاب رمز جنگی چون ابوالفضل بوده است

آب های قمقمه خالی شد از شیراوژنان

تشنه لب با عشق عبّاسِ علمدارِ حسین (ع)

بسته پیمان تا ننوشند آب قبل از فتحشان

باورش سخت است،آنها تشنه لب جنگیده اند

خط شکست و فتحِ مهران یادگار کارشان.


(برگرفته از #خاطرات_رزمنده_دوران_دفاع_مقدس_حاج_اکبر_کلیچ 

#احمد_یزدانی


پرسپولیس ، ای موشک سرخ وطن ، یاقوت ایران

پرسپولیس، ای سرخی خون رگ پیرو جوانان

متّحد هستید و باهم ، ارتشی جنگنده ، همدل

آتش توپخانه را روشن کنید ای گلعزاران

جای جای کشور از عشق شما دارد سخن ها

تا به قُلّه یک قدم مانده و یک بازی به میدان

می رسد از هرطرف سوی شما احساس مثبت

از تمام خانه ها ، شهر و ده و استان به استان

نامتان رُعب آور است در خانه تنگ  رقیبان

مرد میدانهای سخت هستید و عشق دوستداران

سلطنت بر آسیا در انتظار سینه سرخان

کرده اید السدّ قلدر را چنان مخروبه ویران

موشک هستید هرکدام و نقطه زن ، حسّاس و کاری

وه چه غوغا میکند شوت شما ای پهلوانان

فرشی از گل زیر پاتان ، روبرو گل ، پشت سر گل

مست بوی گل تمام کشور از گلها عزیزان

پرسپولیس قهرمان ای قبله ی قرمز پرستان

از تو قرمز شد چو خون سرخ ما فوتبال ایران

جای تو در قلب عشّاق تو محفوظ است و محکم

عاشقان باکی ندارند از غم باران و طوفان

خون ما سرخ و شما سرخ و همه سکّونشینان

چشممان بر ساق پا و لحظه ی گل ،سوت پایان .

#احمد_یزدانی

#پرسپولیس

#جام_باشگاههای_آسیا

@ahmadyazdany

.


حضرت موسی ابن جعفر با هشام

گفته اند اسرار و آمد در بهار*

این مراتب آخر عقل است و دین

عقل را باشد مراتب بیشمار

راحتی از عقل می آید به بار

عاقلان را نیست آزاری به کار

مرکز خیرند و شوق و دلخوشی

لطفشان بر خلق میگردد نثار

مثل خورشیدند ، گرم و پر ثمر

داده از جان برهمه خورشیدوار

مستمندان بهره مند از نورشان

بوده بر لطف خدا امّیدوار

کم سخن هستند و آرام و متین

در سکوت هستند پند روزگار

هرچه نیکی کرده باشند کوچک است

خوبی از مردم براشان ماندگار

دیگران را دیده بالاتر ز خود

کرده دائم کوچکی همچون غبار

در مسیر علم و دانش پایمرد

اصلشان در زندگی پروردگار .

#احمد_یزدانی

. @ahmadyazdany


منفعت شد گور دنیای جدید

اینچنین وضعی جهان هرگز ندید

روزِ روشن قتل و غارت میکنند

باج خواهی های شیطان شد شدید

خادمان مسلمین از قاتلان

آسمان لو داد شرّ و مکر و کید

در تمام عالم ایران مستقل

بر مواضع مانده محکم چون حدید

گشته اند همدست هم بر ضدّ او

نام حق ناحق بلرزاند چو بید

اربعین پیغام باهم بودن است

کربلا اوجی که باید رفت و دید .

#احمد_یزدانی

#کربلا 

#اربعین 

#بین_الحرمین

.


بشنو از عاشق دلیل عشق سرخش را هم اکنون

#پرسپولیس و عاشقانش بوده استثنا به مضمون

از همان اوّل که نام نامیش شد نقل مجلس 

اختران بیشماری آمدند از سینه بیرون

#جعفر_کاشانی و #خوردبین و #بهزادی وَ #اصلی

بوده اند بمب اتم ، ماند آن تشعشع تا هم اکنون

می نویسم از #عمو_مهراب و #پروین و #کلانی

می نویسم از زمین و داور و حمله ، شبیخون

#پیروانی، #آشتیانی ، #پنجعلی تا شخص #دائی

کرده فوتبالی که سطح قاره شد از آن دگرگون

#محسن_عاشوری و #شاهرودی و #انصاریان هم

مثل #ایرانپاک و گلهایش درون سینه هامون

از #کریمی و #درخشان و #حمید_استیلی و #شیری و #زارع

هر رقیبی می نشست بر جای خود بی چند و بی چون

داش #کریم_باقری تا #نصرتی ، #شیث_رضائی

بوده اند یکپارچه باهم چنان ارکستر موزون

#ارتش_سرخ است و خاطرخواه فراوان دارد هرسو

میکند با قدرتش هر تیم دیگر سحر و افسون

این زمان هم افتخاراتش ندارد مثل و مانند

از همین رو عاشقان بسیار و از اندازه بیرون .

#احمد_یزدانی

#ارتش_سرخ

#پرسپولیس

#کوتوال


فاصله ها ، حضرت آئینه ها

بین حرم تا سحر و سینه ها

خاطره های خوشتان ماندنیست

روضه ی دیدار شما خواندنیست

نور شما روشنی خانه ام

عطر شما شادی کاشانه ام

ذکر شما ورد شب و روز من

دیدنتان حسرت من ، سوز من

داغ غم است در دل من پرده در

پرده ی آخر ،غمِ راه و سفر

منتظر روشنی  خانه ام

بوی حرم هستی و افسانه ام .

#احمد_یزدانی

#بین_الحرمین

#اربعین


باغ دارد سایه ساران زیاد

کُنج بالیدن و گنج اعتماد

چشمه ساران زلال و دائمی

 رودِ جاری از برای خیر و داد

هر معلّم وارثی از انبیا

معتبر بوده برای استناد

روح نیکی گستراند در زمین

میشود بازار بد از او کساد

ایستاده روبروی کجروی

مثل بیدی در حضور او فساد 

معبری عالی برای علم و عشق

تربیت کرده بزرگان زیاد

پاکِ پاک و عارفی نیکوخصال

حرکتش از عمق باور ، اعتقاد

ایستاده صخره سان ، مانند کوه

پافشاری کرده بر‌هر اتّحاد

راز بسیاری درون سینه اش

ظاهراً خنده بروی لب وَ شاد

آرزو دارم که باشد سربلند

نزد مولایش بهنگام معاد

دوست دارد هرکه درکش کرده است

اوست انسانی بزرگ و خوش نهاد

در دلِ شب در زمانِ نیمه شب

دست ها رو به خدا ، ربّ العباد

ای خداوند بزرگ و ماندنی

حفظ کن او را ز دیو بدنهاد

فقر را کن منحرف از خدمتش

ریشه کن کن جهل را یا هر فساد

دانش او را بتابان در جهان

تا که اهل علم یابد ازدیاد

صلح و آرامش بده بر مومنین

خوار کن هر کافر بی اعتقاد

جان دلسوزان کشور شاد کن

بر معلّم ده تو آرامش زیاد

آب و بادو خاک و آتش را بگو

داده بر او خواهشش یا هر مراد

کشور ایران زمین را حفظ کن

از گزند دشمنان و تند باد.

#احمد_یزدانی

#بنیاد_امام_جواد_ع  

#کوتوال_فیروزکوه 

#بنیاد_شعر_و_ادبیات_داستانی_ایرانیان 

#ادبیها

#روز_معلم

#شهید_مطهری 

#انجمن_ادبی_کوتوال 

@ahmadyazdany


عاشقی دلداده بود ، آموزگار

زد زمینش در تصادف روزگار

انقلابی بود کشور ، ملتهب

گشته بر امر معاش خود دچار

جنگ شد آغاز ، درمان سخت شد

مشکلاتش بار شد بر روی بار

دل اسیر قامت بیمار بود

لطف تدریس از برایش شد فشار

درد وجدان رفت در عمق وجود

 کرده احساس خیانت ،  بیقرار

دید در رویایِ خود ، نسل بشر

بی سلاح عشق هر یک یک شکار

هرمعلّم لازم است تا با خِرَد

داده از مهرش به هستی اعتبار

از مهارتهای خوب زندگی ،

گفتگو کردن و رقص جویبار

صبر و خلّاقیّت و عفو و گذشت

معتقد بودن و در ره استوار

دوستی با جانور ،عشق وطن

لذّت از برگ درختان و بهار

شادبودن ، شادمانی ، رویِ خوش

بوی گلها‌، گوش دادن با وقار

اعتماد و عاشقی ، گنجِ سکوت

راستگوئی ، راست بودن ، ابتکار

با محبّت با مدارا حِلم و دین

بهره از ایمان راسخ ، بی شعار

دیدنِ خالق درون لحظه ها

شرم کردن از ستم با اقتدار ،

همرهِ گلهای زیبای دگر

کرده در درسش به شاگردان نثار

دید و دید و غم وجودش را گرفت

ترک کرد او کارِ خود را زار زار

در پیِ کارِ دگر رفت و از او

مانده خاکستر از آتش یادگار

نازنینانِ معلّم ، عاشقی ،

هست تنها شیوه ی مطلوب کار

روزتان آمد ، مبارک بادتان

روز عشق و روز شور و افتخار.

#احمد_یزدانی


باز در فکر امامت هستم

از میِ ناب ولایت مستم

در خیالم خم ابروی علیست

گفتگوها سخن از روی علیست

گم و گیج از رخ و رخساره ی او

عاشق و رهروی همواره ی او

آن امامی که همه عالمیان

یکطرف بوده و سوئی ایشان

آن گل سرسبد خلق جهان

اوّلین خلقتِ از آدمیان

فاتح خیبر و خیبر شکن است

مظهر عاقله ی ممتحن است

گیج و گنگم ز بزرگی و مرام

شَرّ عالم شده از ایشان رام

قدرت ناطقه ی قرآن است

گوهر بالغه ی انسان است

عدل و داد از قدم او کامل

هرکه دیوانه ی عشقش، عاقل

مظهر زندگی ذرّات است

جوهر کامله ی اوقات است

همه ی خوبی عالم آقاست

قصر عالم ز وجودش برپاست

حیدر  خط شکن و میقات است

مرد خیبر شکن فی الذّات است

ریشه ی کاخ امامت مولاست

احدیّت ز وجودش برپاست

نور روشنگر خورشید است او

عطر یاس و مه و ناهید است او

ظاهر و باطن و ارکان جهان

وسط و اوّل و پایان جهان

بشرو طاقت ما کم آقا

تو که باشی نبود غم آقا

در غدیر خم تاریخ جهان

بوده سردار همه حق طلبان

دل ما خوش به شفاعت آقا

نورتان راه هدایت آقا

شافیِ در عرصاتی آقا

معبرو راه نجاتی آقا

#احمد_یزدانی 


رمضان است ، ماه خودداری

وقت خرمن و بهره برداری

گاه ترک معاصی و توبه

ماه روزه و خویشتن داری


ماه قرآن ، بهار دلها هست

ماه بخشیدن عطایا هست

ماه رجعت به اصل و گوهر خود

ماه ضربت به فرق مولا هست


ماهِ بخشش و ماه بخشیدن

ماه شادی و وقت خندیدن

ماه دلدادگی و عشق و سرور

میوه از باغ زندگی چیدن


ماه شبهای قدر و مولا هست

ماه خواهش از آسمانها هست

باز درهای جنّت است این ماه

ماه لطف خدای دانا هست


ماه قرآن ، عمل به آن کردن

ماه کم گفتن است و کم خوردن

ماه نزدیکی به خالق خود

ماه بهره ز عمر خود بردن


ماه مهمانی خدای بزرگ

ماه انجام کارهای بزرگ

ماه توبه و ماه دل دادن

ماه خودسازی و عطای بزرگ

#احمد_یزدانی 

#ادبستان_تهران 

#بنیاد_شعر_و_ادبیات_داستانی_ایرانیان 

#ادبیها 

#کوتوال_فیروزکوه


بنده ات هستم خدای بی مثال

بنده ای دلبسته هستم ، کوتِوال

رهروی از رهروان راه تو

دلخور از بیهودگی ها ، ابتذال

قادر و کامل تو هستی مهربان

در نبودت میشوم آشفته حال ،

روبرویم یک فراز تازه است

یاد تو جان مرا سازد زلال

منتظر هستم خدا ، دستم بگیر

لطف خود را کن نثارم ذوالجلال

میدرخشد چشم ها در چهره ات

شبچراغ است و چو یاقوت کمال

عاشق زیبائی و روح توام

خلوتی فارغ ز هر نوع قیل و قال

از لطافت مثل و مانندت کجاست؟

در بزرگی بینظیر و بی زوال

گل خجالت میکشد از حُسن تو

مثل چشمه جاری و روشن ، زلال

ساده گی زیبائی است و ساده ای

از تو فرمان از من امرت امتثال .


پادگان نیست گروه ادبی آقایان

ما چو سرباز و شما بوده چنان سرهنگان

اگر حرف و سخنی هست چه بهتر منشور

بنویسید و بخواهید عمل گردد آن

این که بین سخنان دو نفر افتاده

یا گمان کرده که هستید رئیس میدان

می‌شود دردسر و نیست برایش حاصل

ریشه ی تفرقه باشد نه رفاقت هامان

هر سری سلطنتی دارد و سلطان باشد

نکته سنجند ادیبان و سخن پردازان

این سخن ها که بیان شد سرِ یک آغاز است

قدم اوّل راهی که ندارد پایان .

احمد یزدانی


رفته دل در سجده گاه بی نیاز

از مسیر راه آرامش ، نماز

سجده بر روی زمین از آسمان

چون زمین خود آسمانی از نیاز

زیر پا را دید او از آسمان

جنگ و صلح و عشق و نفرت ، رمزوراز

خوب و بد در جنب هم درگیر هم

کهکشانها نورو نورو راه باز

میکند هر دل به عشقی انتخاب

راهِ خود را ، راهِ بسته یا که باز

کوتوال


دل اگر بسپری به حضرت یار

حق شود یاور تو در هر کار

چون رَوی زیر چتر یاوریش

نشود کارگر بدِ دیّار

شب تاریک می‌شود چون روز

بخت خوابیده می‌شود بیدار

همه ی تلخیت شود شیرین

لاغرت ناگهان شود پروار

میش های تو می‌دهند برّه

سینه ی گاو می شود پربار

زن و فرزند سرخوش و شاداب

رمه هایت هزار تا به هزار

دوستانت به تو وفادارند

دشمنان تو می‌شوند ناکار

پر ثمر مرتع و چراگاهت

خیر می بارد از در ‌و دیوار

درِ بسته شود برویت باز

راحتی می‌شود تمام فشار

سرو سامان بگیرد عمر عزیز

سهل و آسان شود تو را دشوار

قصد بد بر تو کارگر نشود

می کِشَد حق به دور تو دیوار

وای اگر از خدا کنی غفلت

نکند قسمت کسی دادار

راه پر درد و رنج و ناجوریست

نرود در چنین رهی هوشیار

هرکه باشی به هر کجا برسی

بد سر انجامی است آخر کار

این سخن را فقط کسی داند

که به عبرت کند سفر بسیار .


در پیــچ جـــاده مســـافـــر پیـــاده شــــد

پیچیـــده در معـــادله هـــایی که ساده شد

رنجیـــــده بود مشــــام از حضــــور او

خلقی اسیـــر خــط سفیــــدی به جاده شد

آورد از چمـــــدانــش سکـــــوت و دود

با دستی از چدن که به دستکش اعاده شد

امـــروز عصــــر اتمهـــای گندمی است

روزی کــــه حقـــه ی تازه نهـــاده شــد

یکــــروز گنـــــدم و روز دگــــر اتــــم

حقی که از ضعیف یقینــــا ستـــاده شـــد

اشتون دوباره چو حـــوا بهـــانه اســـت

زیرا گره به پایمردی و دندان گشــاده شد.

کوتوال


بوده ام من چون خسی بی ادّعا

سالها بند بلا را مبتلا

تو نجاتم داده ای از بند خویش

رستم از مهرت شدم لبخند خویش

آب وجاروی وجود از آن توست

عالمی ماتت شده حیران توست

ماومن هاقیل وقال دیگریست

بندگی را عشق و حال دیگــــریست

تو تمامی بزرگی را ســـزا

بودن من ها و ماها از شما

گوشه ی چشمی به رندانت فکن

دستگیری کن به زندانت فکن .


رفته دل در سجده گاه بی نیاز

از مسیر راه آرامش ، نماز

سجده بر روی زمین از آسمان

چون زمین خود آسمانی از نیاز

زیر پا را دید او از آسمان

جنگ و صلح و عشق و نفرت ، رمزوراز

خوب و بد در جنب هم درگیر هم

کهکشانها نورو نورو راه باز

میکند هر دل به عشقی انتخاب

راهِ خود را ، راهِ بسته یا که باز

#احمد_یزدانی


عطرغدیرآمده، عید امامت بُوَد

عرض ادب برولی ،غرق فتاوا غدیر

شیعه زجان شادمان روز ولایت عزیز

شاخه طوبا غدیر،مبدأ و مأوا غدیر

خصلت والای حق بخشش بی منّت است

داده به دنیا نشان،روح عطایا غدیر

هست یقین ریشۀمحض به تصمیم حق

آورد اقرار را ،همره احصا غدیر

اصل و اساس خردازسرِاحسان وخیر

مانده به ما ازغدیر،مامن جان‌ها  غدیر

حق همه ازحق بود،نیکی مطلق بود

مظهر حق مرتضی، عرصه ایفا غدیر

حضرت مولای ما،در پی فرصت نبود

امر شد از ذات حق،امر ز بالا غدیر

زاویه زد نفس در  عرصه گه مصلحت

تا که پذیرفته شد منطق والا غدیر .


برای دیدن روی تو ای یار

به غربت سالها بودم گرفتار

ندیدم روی ماه نازنینت

ندیدم رنگ آرامش به یک بار

شب و روزم عجین با میگساری

و لایعقل بفکرت بوده هربار

اسیر روزگاران بوده از تو

نبود م راحتی در خواب و بیدار

شد هر تاری ز گیسویت برایم

طنابی که کشاندم تا سرِ دار

در آن غوغای عقل و عشق، آخر

حقیقت روبرویم شد پدیدار

رسیدم من به عشق خود سرانجام

شدم عاشق به روی عشق این بار


رستم زمین نهاد کله زیر پایتان

میهن گریست مداوم و بی امان

دادید جان و جهان را برای دین

شد بارور درخت وطن در قفایتان

بر خوان خالقتان میهمانی است

هستید عزیز به نزد خدایتان

خون شهید بیمه گر مرز و بوم ماست

دارد ضمانت یزدان بقایتان

دریا شود مرکّب و جنگل اگر قلم

کم باشد از برای نوشتن برایتان . 

.


یا حسین ابن علی ، دلبستگانت آمدند

یا حسین ابن علی، وابستگانت آمدند

از تمامی جهان بر سر ن، ان؛

عاشقانت ، پاکبازان ،اخترانت آمدند

گوئیا شصت ویک هجری رسید از گرد راه

گفتی هل من ناصر آقا شیعیانت آمدند

عشق تو در خونشان مثل هوای زندگیست

تو ندا دادی و از دردی کشانت آمدند

تو تمام هستی ما مستی ما یا حسین

خنده کن سالارما ، گریه کنانت آمدند

چشم دنیا خیره شد بر زائرانت یا حسین

گوئیا از برکه ها نیلوفرانت آمدند

تو امام ما و ارباب تمام کائنات

حاکم دلها شمائی ، نوکرانت آمدند

نینوا غرق عزا غرق غم جانکاه تو

دید با چشمان خود کرّوبیانت آمدند

گفت یزدانی به راه شیری غشاق تو

یک ستاره از دل صد کهکشانت آمدند .

.


شد بجان جامعه افیون بلا

مثل قاتل می کند آدمکشی

می‌دهد در ابتدا شادی ، سپس

می برد انسان بسوی خودکشی

یک دو روزی در ورای ابر ها

بعد از آن بر تو رساند ناخوشی

حاصلش با باطن تلخش یکی است

تلخ کامی را به آغوشت کشی

هرچه غرقش میشوی آلوده تر

میشوی تسلیم او بی سرکشی

باورش سخت است باور کن شما

راهها چون بسته شد خود می کشی


خدایا گوشه ی چشمی بفرما

که هر رنجی شود رحمت به لطفت

بکن شادی برایم غُصّه ها را

شود ناراحتی راحت ز لطفت

بکن تاریکیم را نور خالق

بده پایان شب فرقت به لطفت

بکن زشتی به زیبائی مبدّل

گرفتاری مده شدّت به لطفت

شود هر قهر از من مهربانی

بده آرامش و عزّت به لطفت

بکن امکان پذیر هر کار سختم

بکن ترسم تو امنیّت به لطفت

خداوندا تو تنها تکیه گاهی

بکن ضعف مرا قدرت به لطفت

تمام لحظه هایم را پر از عشق

بده در بندگی همّت به لطفت .

.


بگذر و از خانه قلبم برو

زله ام ، درد و پریشانیم

گفته و هرگز نشنیدی چرا؟

باعث بدبختی و ویرانیم

حادثه ام ، منتظر واقعم

دور شو من عنصر بحرانیم

دامن هرکس که بگیرد پَرَم

شعله ی سرکش و پشیمانیم

راه خودت را بکش و دور شو 

ابر سیاه شب ظلمانیم  .

.


دیده ام در یک شب تاریک راز

گور بود و من در آن بودم دراز

فرق بسیاری میان من و من

مثل فرق بانماز و بی نماز

بندگی میکردم از روی ریا

بوده ام از ذلّت خود سرفراز

هر بدی را مرتکب در خلوتم

باطنی مسموم ، ظاهر سروناز

هرچه گفتم هرچه کردم با نظر

از حقیقت دور ، در بند مجاز

چون اسیری که شدم گُم در خودم

کفر و ایمان کار و کسبم ، یک نیاز

یک تصادف روشنی شد در دلم

عبرتی آورد با خود کارساز

بندگی از سر گرفتم ، بنده ام

میکنم از نفس و شیطان احتراز

باقیش را من نمیدانم دگر

راهی هستم در نشیب و در فراز

صبر فی لله برگزیدم ، ترک خویش

هستم از عالم و آدم بی نیاز

هر اسیری در خودش گُم میشود

گُم شدم پیدا نمودم خویش باز

صبر بالله صبر عبد پایدار

جستجویش میکنم از دیرباز

مزد هرکس در ازای کار اوست

سعی بی مزد است سخت و جانگداز .

.


ای خدا ، ای خالق عشق و شعور

ای خداوند گرامی ای غفور

کن کمک تا آنکه برداریم ما 

گام دوّم را قوی تر ، با غرور

کشور ایران کند با اقتدار

از گذرگاه خطرناکش عبور

با تعمّق کرده دشمن را فلج

حق شود حاکم در اجرای امور

حال و روز تک تک مردم شود

پر زشادیهای همراه سُرور

صبر آنها میوه ی خود را دهد

صلح و خوبیِ فراوان، با وفور

روبروی ظلم و جور شرق و غرب

گشته دولتهای اسلامی جسور

یک نگاه تازه حاکم تا از آن

رهبران مسلمین گشته فکور

از تشرهای شیاطین واهمه

گردد از کلّ مسلمانان به دور

ضربه کاری خورد دشمن ز ما

بوده در راه هدف ملّت صبور

دشمن مستکبر و منفور ما

رفته با امیال شیطانی به گور

فصل اطمینان خاطر آمده

چای چالش خانه گردد غرق نور

بستر عالم شود آماده تا ،

حضرت صاحب بفرماید ظهور ،

،


باران توطئه ها بر ثمر نشست

در کُنجِ فقر پدر با پسر نشست

فاسد شدند گروهی از حاکمان

زخم زبان مدّعیان هم به بر نشست

 

مدیون تک تکِ افراد  میهنند

خوردند و رفته بدامان دشمنند

بدنام و مفتضح و خرابی همیشگی

آوارگان غربت و همخواب ماتمند

 

چپ یا که راست یکی بوده در نظر

یده اندو فراهم شد این خطر

شاید که چشمه شود بسته با دو بیل

سیلاب را نبود چاره ای دگر

 

میگویم از غم مردم که عالی اند

در وقت جشن و عزا مثل قالی اند

هرکس که آمده پا روی شانه هاست

همواره دست دو وَ احتمالی اند

 

میگویم اینکه وطن جای پاکی است

ذاتِ گوهر هنرِ تابناکی است

مادر عزیز همه نور چشم ماست

مام وطن اسیر غم شرمناکی است

 

میگیرد عاقبت یقه ی را شهید

کشور فراز و فرودی زیاد دید

در گوشه گوشه ی این خاک داده اند

با خون بمردم خود شاهدان نوید


در دل شب روز اندیشیده ام

نور را در متن ظلمت دیده ام

همنشینم آتش سوزنده بود

بارها من شعله ور گردیده ام

تن به زیر بار و دل آزاد بود

در زمان سوختن خندیده ام

با یقین در معبر تنگ زمان

هرچه را میخواستم بخشیده ام

بوستان عمر من پربار شد

میوه داد و من از آنها چیده ام

نیست دیگر آرزوئی در دلم

شاگردم از خالق نادیده ام


مردمی بودند در تاریخ دور

سربلند و شادمان ، پر شرّ و شور

صنعتی پر رونق و کسبی حلال

غرق خوشحالی به دور از هر ملال

اختلافی شد سر مرز و حدود

اصل مطلب بود آبی از دو رود

حاکم یک سرزمین با ادّعا ،

گفت مال ماست این رود هر دوتا

حاکم همسایه با صبر و وقار ،

گفته است هستیم ما هم در کنار

از دو رود جاری در منطقه

برده ما هم سهم ، حرفی منطقه

حرف همسایه پذیرفته نشد

نطفه ی جنگ و جدل ها بسته شد

گشته درگیری چو آتش شعله ور

هر یک از هرسو به دیگر حمله ور

ادّعای بیخودی از حاکمان

میشود تاوان برای مردمان

مردم راحت و غرق دلخوشی

رفته در دام هزاران ناخوشی

چون که اوضاع سخت شد در آن میان

کرده هجرت هرکسی بودش توان

سالها جنگ و گریز و فتنه ها

کرده ویران قلب ها و خانه ها

در سرانجام آمدند از هر طرف

خیرخواهان بزرگ و بیطرف

داده اند از رود سهم هرکدام

یک به این و یک به آن ، فتنه تمام

در نهایت صلح شد جنگ عبث

جز ضرر سودی نبرده هیچکس .

.


در عالم ثبوت تو را دوست دارمت

در واقعیّت فرضم ندارمت

اثبات میکنم به تو عشقم عزیز من

هستم اسیر و گرفتار عالمت

دیوانه ی تو هستم و زنجیری جنون

جان میکُنم تو بخواهی فراهمت

پایان بده به غم و انتظار من

من را نکن بهانه ی اشک محرّمت

از عالم ثبوت گذشتم برای تو

من عاشق تو هستم و تصمیم محکمت .

.


یک سفینه نشست روی زمین

سرنشینان آن همه خوشگل

از کُراتِ دگر شدند اعزام

تا بخندیم و حل شود مشکل

یک رُباتش شروع به صحبت کرد

گفت از وضع مردم آنجا

قصدِ جاسوسی از زمین را داشت

اینچنین گفت قصّه را مجمل

گفت او در کُراتِ دیگر  ، ما

عاطل و باطلیم و سرگردان

کاری از دست ما نمی آید

از بوروکراسیِ شدید ، خجل

رفته ما در اداره ها هرروز

از برای امور جاریِ خود

ماجراهایِ قیرو قیف حاکم

درد چون می قوی ناقل

دستهامان درازتر از پا

کرده ما متر اداره را هر روز

همه مشغول در نهایت هم

پشت بامی نمی‌شود کاهگل

اضطراب است و خونِ دل خوردن

سهم آنان که اهل قانونند

راحتند بیغمانِ بی قانون

پول و پارتی  دو دلبر همدل

راحت است چون اداره ی مرّیخ

می چمند آدمان مرّیخی

حرف سربسته اینکه در آخر

کس ندارد سراغی از حاصل

حرف میزد ، تَشَر زدم گفتم؛

هست اینجا بهشتِ انسان ها

بروید ، از زمین ما بیرون

ما همه راحتیم و بی مشکل .

#احمد_یزدانی

#کوتوال_خندان


زله ، مست غروری تو و بی درمانی

خوره ی روح و روانی ،گُسل تهرانی

غدّه ای دائمی هستی وَ حکایت داری

زخمِ بدخیم و تکاننده ی جرّاحانی

مایه ی رنجش و رنجاندن پیرامونی

وقتِ آرامش خودهم سبب طوفانی

مثل چنگیزی و ویرانی عالم کارت

اوج رسوائی و بدنام و بلای جانی

بسته ای دست نرون هم نفس ضحّاکی

گریه ی عاقل و خندیدن نادانانی

بارِ کج هستی و هرگز نرسی تا مقصد

جاده ای صعبی و مثل شب گورستانی

آتشی در خودِ خویشت که بسوزی دائم

لرزشت کرده هویدا که چه بی بنیانی.

#احمد_یزدانی


برای آدمیان مرگ کشت جان باشد

سفر بگور چو رفتن به آسمان باشد

برای یک سفر افسوس و آه بیهوده است

زمان  مرگ سرآغاز بودشان باشد

سفر وسیله هدف مقصداست یک رویش

برای دانه چرا کشتگه زیان باشد؟

کدام دانه به گِل رفت و شد تَهِ قصّه؟

چرا به آدمی اینگونه بد گمان باشد؟

نظر بگور بشر با خِرَد و عبرت کن

ببر تو آیه ی قرآن که عشقشان باشد

کدام دَلو به چاه رفت و خالی آمده باز؟

به قعر چاه سیاه یوسفی نهان باشد

تو رفتنش منگر ، آمدن ببین انسان

غروب شمس طلوع مه جهان باشد

سکوت گور بشر درس عبرت آموزیست

گرای راه نهانی به کهکشان باشد .

.


ز دست عدّه ای درگیر شهرت

گرفتار خیانت گشته ملّت

خدایا نسل آنها را برانداز

و یا با لطف خود فرما هدایت

تلاش و سعیشان القاء ظلم است

و شانتاژ کرده مردم را بشدّت

وجود و راهشان نوکرمآبی

شده آلوده ی هرگونه نکبت

نمک خوردن ، نمکدان را شکستن

بود استیل قوم بی کفایت

شده بازیچه ی دست جواسیس

نمک پاشیده بر زخم از رذالت

ز بسکه مهربانی دیده آنها

طلبکاری شده مانند عادت

چنان ان پر زور زمانند

که صاحبخانه را رانده به قدرت


رفته ای خوشروبجایت مانده اشک وزاری است

بر لب مازندران تسلیّت و دلداری است

گرچه بر ایرانیان سخت است اوضاع زمان

سخت تر مرگ صدای ملهم از بیداری است

باور مرگ صدا ناباوری ، سنگین و تلخ

تلخ تر در خلوت از مرگ تو گریه زاری است

با که باید گفت از درد سکوت نغمه ات ؟

روزگار نامناسب دشمن غدّاری است

مزرعه ، دریا و جنگل دارد از تو یادگار

صوت داوودی که تا عرش الهی جاری است

تربیت کردی تو فرزندان بسیاری چو خود

هرکدامین روشنی بخش شب بیداری است

باقی است آواز تو تا زندگانی باقی است

صوت خوش گویای اوج خصلت عیّاری است

یاد و نامت ماندنی ، افسانه هایت خواندنی

باغبانی بوده ای که لذّتش گلکاری است .

#احمد_یزدانی


عقل اگر بود وطن را غم بن بست نبود

کرونائی که برایش بکند مست نبود

عقل اگر بود همه باهم و همدل بودیم

این مرض مثل شفا یکدل و یکدست نبود

عقل اگر بود نمی رفت کسی در جاده

شخص ویروس چنین غرّه و بدمست نبود

عقل اگر بود جهان وحدت ما را میدید

یک تردّد که خطر دارد و بد هست نبود

عقل اگر بود نبودیم سوار کشتی

و به غرقش هنر و بی هنر همدست نبود

عقل اگر بود یکی بوده همه چون یک مشت

جراتی تا که بماها بزند دست نبود

عقل اگر بود نمی خواند رجز یک ویروس

خوره روح و روان بیشرف و پست نبود

بازهم شکر خدا ، جای تشکّر باقیست

وضع ما بدتر از اینی که کنون هست نبود !

#کوتوال_خندان


در دل تاریک شب برق نگاهی نیز هست

آسمان را در سیاهی رقص ماهی نیز هست

یوسف از عمق مرارت ها عزیز مصر شد

استجابت در دعا از بی پناهی نیز هست

تاج عزّت بر سرش دارد زلیخا وقت مرگ

با گنهکاران گناه بیگناهی نیز هست

آنهمه دلدادگی ها و سرانجامش وصال

عاشقان را گرمیِ پشت و پناهی نیز هست

گرچه گاهی بی وفائی می‌شود آزار دل

حضرتِ عبّاسِ همچون قرصِ ماهی نیز هست

آهِ مظلومان عالم آتشی سوزنده است

شعله در هرخرمنی با سوزِ آهی نیز هست

دل به امّید وصال دوست بستیم و خوشیم

با ولیّ عصرمان مرگِ تباهی نیز هست.

#احمد_یزدانی


خیال شهر ناراحت ، گذرها سرد و مسدود است

اجاق سینه پر آتش و خانه مملو از دود است

زبان نیشدار دشمنان در چندشش غرق است

سخن گفتن به پچ پچ گفتگوها بغض آلود است

نگاه شهر غرق بیکسی ، کس ها گرفتارند

بجز غم مردم از حسرت سرشکی را نمی بارند

خبر آبستن ترساندن است و دیرها زود است

غم چشم عزیزان بر عزیزان دردآلود است

زمان مرگ و میر دسته جمعی زنده شد از نو

همه ترسیده مخفی کرده او از من و من از تو

پرستاران و دکترها به استقبال مرگ خود

نگاه خانواده بر عزیزانش غم آلود است

سخن ها از سر یأس است و استیصال ودلسردی

رواج ناامیدی خنجری بر قامت مردی

هدف نابودی فریاد عزّتمندی مردم

کرونا در رجز خوانی و مهمانی که مطرود است

نرفت از یاد ملّت جنگ دوّم مرگ و بیماری

نگاه انگلستان و خیانت‌های تکراری

همه پشت همیم و شادی و غمهای ما باهم

یکی هستیم و این بودن به ما از هر نظر سود است

در این هنگامه ی درد و عذاب و سختی و محنت

عیار ملّتی روشن شود در کوره ی همّت

نباشد راه حلّی جز خردمندی در این بحران

فقط امّید را یارای فتح کاخ نمرود است .

#احمد_یزدانی


ای پدر ، روحت قرین رحمت پروردگار

گرچه رفتی ، من یقین دارم که جان داری شما

در جهان دیگری ، چشمت بسوی این جهان

سینه ای عاشق و قلبی مهربان داری شما

خاطراتِ چشمهایت خیره میگردد به من

عالمی غم در میان چشم جان داری شما

در نگاهت من تماشا میکنم دلواپسی

خواهش آرامشم در دیدگان داری شما

خفته ای در سینه ی گورت ولی تردید نیست

با دعا نیکی برایم ارمغان داری شما

با همه کم لطفی از ما ،تو ولی با مهر خود

خواهش لطف از خداوند جهان داری شما

آفتابِ پشتِ ابری ، میرود ابر سیاه

مثل خورشیدی که نور بیکران داری شما

از خیال رنج فرزندان خود در غُصّه ای

در دلِ جنّت به سر آتشفشان داری شما

تو خدای من که بخشیدی بمن از جان خود

روحِ بخشایشگر از حق در نهان داری شما

حضرت مولا علی پشت و پناهت ای پدر

عشق او داری به سر ،گنج جهان داری شما

روز تو باشد مبارک ، روح تو آرام باد

یادِ خود در سینه ی ما جاودان داری شما.

#احمد_یزدانی


رفته ام تا خودم امشب سفری طولانی

به سر گور پدر با غم بی پایانی

یاد غیرت و صفا و هنرش افتادم

شده دیوانه ی سرگشته ی در حیرانی

همه ی لذّت او عزّت  فرزندانش

داده جان را که کند سختیشان آسانی

خانواده همه ی عشق و نشاطش بوده

رفت و عالم شده بیغوله تر از زندانی

راضیم تا بدهم عمر و ببینم او را

در فراقش شده همچون شرر سوزانی

تا پدر ناشده بودم نتوانستم گفت

او خدائی که بظاهر شده بود انسانی


منی که در قفس هستم ز دست پندارم

چگونه میشود از خود دلی بیازارم؟

اسیر چاه خیال از برادران هستم

چو یوسفم که گرفتار مکر بازارم

نبوده جز غم من همدمی که گویم راز

تمام سهم من از خلقتم شد آزارم

دلی که ساده تر از آینه به جانم بود

شکسته اند و مرا گفته اند گنهکارم

بهار عمر خودم را ندیده ام هرگز

بهار من شده زندان حسّ و افکارم

شکایتم به کجا برده با که گویم باز

منی که غیرِ غمِ هرگز نبوده غمخوارم .

#احمد_یزدانی


چشمان و دست و دلم گرمِ کارِ خویش

فکرم اسیرو گرفتارِ زار خویش

مثلِ غریبه ها شده ام با نگاهِ خود

در جستجوی ذرّه ای از اعتبار خویش

درمانده ای میان زمین و هوا منم

معتاد چشم مست تو اکنون خمار خویش

آتش کشیده ام همه ی هستی ام ، سپس

دادم بدست باد تمام غبار خویش

هستم اگرچه بظاهر میان شهر

چون سایه در مجاز مدار حصار خویش

از آدمی که خروش است و ادّعا

نشنیده ام بجز از افتخار خویش

گفتند حق طلبیم و شنیده ام

وقت عمل ندیده یکی از هزار خویش

پایان گرفته زندگی و راه مانده است

راه نرفته ی در احتضار خویش

از بس شعار دیانت شنیده ام

شد کفر دین و دین عملش انتحار خویش

در آرزوی دور و درازی است روح من

چشمش ندید و زد به گذر بیگدار خویش

لرزان چو شعله ی شمعم در انتظار

مرگم بیایدو من داغدار خویش

یا آنکه باد حوادث به تندری

یک شب مرا ببرد تا مزار خویش.

#احمد_یزدانی


همزمان در چند لایه عاشقم

در تناقض ها گرفتارم هنوز

عصر آهن طی شد عصر نرمش است

جمع اضدادم و در آمایشم

 

برگ حاکم قصّه ی نامش و من

پنبه در گوشم فرو کردم که او

هرچه میگوید فقط خود بشنود

شک کند از اینکه اهل بینشم

 

غرق روحش میشوم من در خیال

با عبور از عمق دریای دلش

در کنارش مست افکار قشنگ

مثل ماهی در دل آرامشم

 

با شنا در قعر اقیانوس او

شد سبک وزن خیالات سرم

می روم تا لابلای بسترش

مثل دستان دعا و خواهشم

 

زخمهایم کاری از دست رقیب

گور بابای  رقیب و سایه اش

بازهم دل را به دریا میزنم

غرق لحظات خوش بخشایشم

کوتوال


آخرین ارسال ها

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها